پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت.کودک هم وقتی روی زمین آمد می خواست پدر را بلند کند.
دستهای کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد،ولی نتواست!
با خود گفت:حتما چند سال بعد می توانم...
بیست سال بعد....
توانست پدر را بلند کند.
پدر سبک بود.
به سبکی یک تکه پلاک و چند تکه استخوان...
* هر کی با شهداس + بده همراه با یک صوات *
عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است.
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم..
سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم..
همین..
درباره ما
![Profile Pic Profile Pic](http://basirat1.rozblog.com/user/basirat1.jpg)
دیروز عده ای اجازه دادند "علــی(ع)" در "فضای کوفه" تنها بماند اما ما نمی گذاریم "سید عــــلی" حتی در "فضای سایبر" تنها بماند... ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم هر زمان بوی خمینی به سر افتد مارا دور سید علی خامنه ای میگردیم :.جان ما فدای یک تار موی سید علی:.
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی
Our qr-code